نقّاش چون شمایل آن ماه میکشد

نوبت به زلف او چو رسد آه میکشد

 

 

غیر از شهیده هر که بگوید به عمه جان...

در حقِ خاندانِ علـی ظلم کرده است...

 

خواهم که با خیال تـو شبها به سر برم

خود می برد خیال تـو از دیده خواب را

 

 

اصلاً به خواهش کم ما اکتفا نکرد

ما سنگ خواستیم، طلا نیز داده شد

کشتی نـوح نشـد منتـظر هیچکسی

این حسـین است که با خود همه را خواهد برد

 

عشق گاهی یک اجابت نزد حاجتمندهاست

عشق گاهی بین باباها و تک فرزندهاست...

 

 

 

رو سیه، نامه سیه، رفتار بد، کردار زشـت

من پناهی جز تـو در محشر ندارم یا علـی