« یک وقت یک شیعی با یک مرجیء با یکدیگر سخت بر سر مسئله "عمل" مباحثه میکردند، مرجیء میگفت اساس، این است که آدم ایمان داشته باشد، عمل بود بود، نبود نبود.
شیعه میگفت ایمان از عمل انفکاک ندارد، اگر عمل نباشد، ایمان نیست مباحثه آنها شدید شد، نه این قانع میشد، و نه آن.
برای فیصله دادن به نزاع گفتند اولین کسی که از سر کوچه پیدا شد، از او میپرسیم که حق با کدامیک از ماست، اتفاقا اولین کسی که آمد یک نفر موسیقیدان بود. چون آن دو قبول کرده بودند که از اولین کسی که میآید بپرسند مرجیء خیلی خوشحال شد که عجب آدم مناسبی پیدا شد و الان طرف مرا خواهد گرفت. به او گفتند ما چنین مباحثهای داریم، شیعی گفت عقیده من این است که عمل از ایمان انفکاک ندارد و سعادت انسان در گرو عملش است. مرجیء گفت من میگویم عمل ارزشی ندارد، سعادت انسان در گرو ایمان و عقیده اوست، عقیده تو چیست؟ موسیقیدان قدری فکر کرد و گفت: "اعلای شیعی و اسفلی مرجیء". از سر تا کمرم شیعه و از کمر به پائین مرجیء هستم. میخواست بگوید من فکرم شیعی است اما در عمل مرجیء هستم.
ما امروز وقتی وارد دنیای شیعه میشویم و به خودمان نگاه میکنیم میبینیم خودمان از سر تا قدم مرجیء هستیم هی دنبال بهانه هائی هستیم بلکه بهشت را با یک بهانه درست بکنیم. میگوئیم بهشت را به " بها " نمیدهند، به " بهانه " میدهند. این را که گفته است؟ علی بن ابیطالب علیه السلام از بهشت به " بها " تعبیر میکند و میگوید " ثمن "، ثمن اعمال شما، ولی ما میگوئیم نه، بهشت را به " بها " نمیدهند، یعنی بهشت را نمیشود با عمل تهیه کرد و خرید، بهانه ای باید درست کرد این نوعی گریز از واقعیت به خیال است. وای به حال ملتی که اینجور فکر کند و بگوید بهشت را به " بها " نمیدهند ولی به یک بهانه دروغین میدهند وای به حال ملتی که پایه سعادت خود را بر وهم و خیال بگذارد...»
پ.ن: گروه های افراطی مرجیء بر این باور بودند که با وجود ایمان، هیچ معصیتی زیان بار نخواهد بود وشخص مؤمن با ارتکاب هیچ عصیانی مستحق دوزخ نخواهد گشت. به اعتقاد آنان حسنات مؤمنان، پذیرفته وسیئات آنان، آمرزیده خواهد شد.